امروز: سه شنبه، 13 آذر 1403
04/10 1403

گروه پرگار - تنها دو نوع قصه در کل جهان وجود دارد: قهرمانی که به سفر می‌رود و غریبه‌ای که به شهر می‌آید.


اکثر ما تصمیم خودمان را از قبل گرفته‌ایم


اغلبِ ما تصمیم خودمان را از پیش گرفته‌ایم، آن هم نه در سایۀ واقعیت‌ها بلکه از طریق توجه به روایت‌های کلیشه‌ای. روایت‌هایی که اتفاقات و افراد را به تقسیم‌بندی‌هایی کلیشه‌ای تقلیل می‌دهند. گویی برای کسانی که اسیرِ جریانِ داستان‌ها شده‌اند واقعیت‌ها یا فقدانشان اهمیت کمی دارد. در جهانِ متحول‌شدۀ اینترنت، که اخبار دروغین در رسانه‌های اجتماعی شناور است، تمرکز صِرف بر بررسی واقعیت‌ها رویکردی ساده‌لوحانه است؛ باید روایت‌ها را نیز بازنگری کنیم.


اَشلی لَم-سینکلر، آتلانتیک — زمانی که دانش‌آموز دبیرستان بودم، یکی از دبیرانِ تاریخم مربی فوتبال هم بود. به او «مکِ مربی» می‌گفتیم. برای دانش‌آموزِ خلاقی مثل من که نیمۀ راست مغزش فعال‌تر است، تاریخ اغلب مسئلۀ شیر یا خط بود. قسمت‌های مشخصی از برنامۀ درسی را واقعاً دوست داشتم، اما از حفظ کردنِ تاریخ‌ها و وقایع مُبهم بیزار (و کلاً در آن بی‌استعداد) بودم. اما مکِ مربی تاریخ را از خلال بازی‌های فوتبال و داستان‌گویی به ما آموخت. او از خلال مجموعه‌ای از ایکس‌ها و اُها، و فلِش‌هایی که جزئیاتِ مسیر آن‌ها را مشخص می‌کردند، داستان‌های اشغالگری‌های رومِ باستان، جنگ‌های صلیبی، چنگیز خان و ظهور استالین را برای ما تعریف کرد. من ردیف جلو می‌نشستم، یک عالم یادداشت برمی‌داشتم و همیشه دانش‌آموز ممتاز آن کلاس بودم.

به‌خاطر مکِ مربی، در دانشکده، برای رشتۀ فرعی، تاریخ را انتخاب کردم. بااین‌وجود اگر از من تاریخ یا جزئیات همان رویدادهایی را می‌پرسیدید که مکِ مربی یا استادان دانشکده درس می‌دادند، نمی‌توانستم جواب هیچ‌یک از آن‌ها را بدون کمک گوگل بدهم. حقیقت این است که نه به‌خاطر واقعیت‌ها بلکه به‌خاطر داستان‌ها شیفتۀ تاریخ شدم.


جوزف کمبل گفتۀ مشهوری دارد از این ‌قرار که تنها دو نوع قصه در کل جهان وجود دارد: قهرمانی که به سفر می‌رود و غریبه‌ای که به شهر می‌آید. به‌عنوان یک معلم ادبیاتِ انگلیسی، از بیان این مروارید حکمت به دانش‌آموزانم، و به‌چالش‌کشیدن آن‌ها برای ردّیه‌ای بر آن، لذت می‌برم. آن‌ها هرگز موفق نمی‌شوند، چون هرچند قصه‌ها قدرتمندند اما ساده نیز هستند. داستانی که به‌خوبی پرداخت شده است مفاهیم، ریتم و ویژگی‌های مشخصی دارد. قصه‌ها در بطنشان یا دربارۀ قهرمانانی هستند که به سفر می‌روند یا غریبه‌هایی که به محیطی جدید می‌آیند.

برای بسیاری از آمریکایی‌ها، دونالد ترامپ قهرمانی در سفر است؛ برای دیگران اما غریبه‌ای است شرور که به شهر آمده. کسی نمی‌داند سرانجامِ داستان چه خواهد بود، اما انکارِ اینکه کشور در بحبوحۀ یک «جریان خیزندۀ» هیجان‌انگیز است (اگر خواسته باشیم از یک اصطلاح ادبی استفاده کنیم) اذعان به این نکته است که حواستان جمع نیست.

همانند بسیاری از دست‌اندرکاران آموزش، من نیز از فراوانیِ اخبار دروغینی که در رسانه‌های اجتماعی شناور است و قدرتی که بر جوانانی دارد که لزوماً مجهز به مهارت‌های لازم برای تفسیر آن‌ها نیستند وحشت‌زده‌ام. بسیاری از بزرگ‌سالان دغدغۀ یافتن بهترین راه برای آموزش استراتژی‌هایی برای تفسیر اخبار دروغین دارند و چنین به نظر می‌رسد که بسیاری از این استراتژی‌ها حول محور بررسی فَکت‌ها  [واقعیات] می‌گردند. کلاس‌های درسی، مثل کلاسِ من، باید با قدرت تمرکز کنند بر کمک به دانش‌آموزان تا آن‌ها بتوانند در جهانِ متحول‌شوندۀ اینترنت و رسانه‌های اجتماعی حضور داشته باشند و درعین‌حال مصرف‌کنندگانِ انتقادیِ رسانه باشند و شوقی عمومی برای یافتنِ واقعیت‌ها و نه داستان‌های دروغین بیابند؛ با همۀ این اوصاف، متمرکزشدنِ صرف بر بررسی فکت‌ها رویکردی ساده‌لوحانه به این مشکل است.

روایتِ داستانی و غیرداستانی همیشه فریبنده‌تر از مجموعه‌ای از واقعیت‌ها خواهد بود -چه خوب چه بد- زیرا روایت ریشه در تجربۀ بشری دارد؛ سال‌ها پیش در کلاس مکِ مربی برای من هم چنین بود. مردم دوست دارند با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنند، می‌خواهند شاهد پیشرفتِ یک پیرنگ تا سرانجامش باشند، و نیز می‌خواهند با لایه‌هایِ جذابِ تنش درگیر باشند.

هر چقدر هم با دقت برای کسی که شغلش را از دست داده، و به‌وسیلۀ قرارداد کَرییِر  آن را پس گرفته، توضیح دهید که دونالد ترامپ با این قرارداد کمکی به نجات ۲۱۰۰ شغل نکرده و تنها ۸۵۰ شغل را نجات داده، و در واقع اهمیت او در این قضیه ممکن است بسیار ناچیز بوده باشد، و یا اینکه این قرارداد می‌تواند در آینده برای اقتصاد و رشد مشاغل تبعاتِ منفی داشته باشد، تقریباً هیچ معنایی برای او نخواهد داشت. برای این شخص روایتی سرراست وجود دارد که طنین آن چنین است: ترامپ یک قهرمان است. اگر، برای کسی که تنها تصویرش از زنان محجبه یا تنها تعاملش با آن‌ها از خلال کلیشه‌های منفی در رسانه‌های اجتماعی بوده است، بگویید که از ۱۲ برندۀ اخیر جایزۀ صلحِ نوبل ۵ نفرشان مسلمان بوده‌اند، معنای زیادی برایش ندارد، چون ذهن او شرارت را به چنین شخصیت‌هایی تعمیم داده است.

برای کسانی که اسیرِ جریانِ داستان‌ها شده‌اند، واقعیت‌ها (یا فقدانشان) اهمیت کمی دارد. بهترین راه برایِ آموزشِ درکِ صحیحْ یاددادنِ واقعیت‌ها به دانش‌آموزان نیست (هرچند که این خود درسی ارزشمند است)؛ بهترین راهْ آموزشِ تحلیل کردن، مثل تحلیل عناصر روایت، است.

زمانی که من در شهری کوچک بزرگ می‌شدم، تنها تماسم با مردان لاتین از طریق دو مرد بود که در رستورانی محلی با من کار می‌کردند. من یک دختر پیشخدمت بودم و آن‌ها در آشپزخانه کار می‌کردند. این دو مرد کمی بیشتر از آنچه احتمالاً برای مردان بالغ در قبال دختری ۱۷ساله مناسب است با من خودمانی بودند. آن‌ها گاهی باعث می‌شدند معذب شوم و به همین خاطر، تنها بر اساس رفتار این دو مرد، شروع کردم تا تصوری از تمامِ مردانِ لاتینی داشته باشم. 

داستانی که، بدون درنظرگرفتن واقعیت‌ها، بر اساس این تجربه ساختم این بود که مردان لاتینی به‌نحوی ناشایست نسبت به زنان خودمانی‌اند. برایِ عوض‌کردنِ قصه‌ای که در ذهنم راجع به موجودیتِ مردِ لاتینی ساخته بودم، واقعیت‌ها و آمار اهمیتی نداشتند. واقعیت‌های من اشتباه بودند اما داستانم بود که برایم اهمیت داشت. اگر در مکانی عمومی تنها بودم و مردی را می‌دیدم که به نظرم لاتینی می‌رسید، احساس می‌کردم که مضطرب می‌شوم. در لحظۀ هراس، واقعیات چه فرقی به حال دختری ۱۷ساله دارند؟ مثل این است که به کسی که از پرواز می‌ترسد بگوییم تعداد مرگ‌ومیرِ ناشی از رانندگی با ماشین بیشتر از سفر با هواپیماست.

اما آنچه قصه را برای من عوض کرد رفتن به کالیفرنیای جنوبی بود. در آنجا به انجمن دانشجویان دختری ملحق شدم که اکثر اعضای آن زنان لاتینی بودند که «خواهران» جدیدم شدند. در محیط دانشکده به‌عنوان بازاریابِ تلفنی کار می‌کردم و توسط لاتینی‌هایی که خانواده‌ام شده بودند احاطه شدم. چون دور از خانه زندگی می‌کردم، یکی از دوستانم اغلبِ یکشنبه‌ها مرا برای شام به خانه‌شان دعوت می‌کرد و آن یکشنبه‌ها پدر او با مهربانی مرا به خانه‌شان می‌پذیرفت و خوشمزه‌ترین کارنه آسادایی که در زندگی خورده‌ام را درست می‌کرد؛ این‌گونه او تصویری جدید از مردان لاتینی برای من آفرید. 

بعد از آن، قرارهایی عاشقانه با چند مرد لاتینی داشتم و آن‌ها با مهربانی و احترام با من رفتار کردند. در نهایت، حقیقت امری ذهنی است. آنچه برای من در ۱۷سالگی صادق بود سال‌ها بعد دیگر صادق نبود. روایتی که در نوجوانی سرهم کرده بودم ناگهان مسخره به نظر می‌رسید، نه به این دلیل که کسی واقعیت‌ها را بر من عرضه کرده بود، بلکه به این دلیل که مقدار بسیار بیشتری از قصه را فهمیدم. چندین شخصیت را تحلیل کرده بودم و اکنون می‌توانستم این نکته را دریابم که تصورم چقدر اشتباه بوده است.
آشکارا بعید است که همۀ جوانانِ مجردی چون من، در شهرهای کوچک، همان تجربیاتی را داشته باشند که من داشتم. اما انتقال این تجربیات در کلاس درس ممکن است.

اکنون زمان آن است که معلمان به دانش‌آموزان بیاموزند که نه‌تنها متفکرانی انتقادی باشند که اعتبار واقعیت‌ها را به چالش می‌کشند، بلکه روایت‌ها را نیز تحلیل کنند. این کاری بود که مکِ مربی در کلاس‌های خود با استفاده از بازی‌های فوتبال می‌کرد. زمانی که یک ژنرال رومیِ مشخص که روی تخته‌سیاه با علامت ایکس مشخص شده بود دست به عملی می‌زد که به‌نوعی پیرنگِ داستان را به پیش می‌برد، مکِ مربی از کلاس می‌پرسید «به نظر شما چرا این کار را کرد؟» ما آن زمان گوگل نداشتیم و اگر هم می‌داشتیم، او از ما تنها این را نمی‌خواست که واقعیت‌ها را پیدا کنیم؛ از ما می‌خواست به تحلیل آنچه تا کنون رخ داده بپردازیم، به اینکه ایکس تا آن لحظۀ خاص چگونه رفتار کرده و چه گزینه‌هایی برای عمل‌های بعدی او وجود دارد.

هنگام زندگی در کالیفرنیا، وقتی همان‌طور که مکِ مربی یادمان داده بود داستان را تحلیل کردم، دیگر طرحِ داستانیِ «مردان لاتینی به‌مثابۀ شخصیت‌های شرور» بی‌معنا شد. و حتی اگر دانش‌آموزان نتوانند مثل من به کالیفرنیا بروند، معلم می‌تواند آن‌ها را در معرض انواع گوناگونِ شخصیت‌ها و پیرنگ‌های داستانی، واقعی یا خیالی، و از زوایای مختلف قرار دهد. معلمان می‌توانند -و این کار را هم می‌کنند- سؤالاتی دربارۀ روایت‌ها، از همان نوع که مکِ مربی از من و دیگر همشاگردی‌هایم سر کلاس تاریخ می‌پرسید، طرح کنند.

ساختن و تعریف کردنِ قصه‌ها تلاشی انسانی است. از غارهای لاسو تا سنت‌هایِ قصه‌گویی شفاهیِ سراسر دنیا، انسان‌ها در جست‌وجوی راه‌هایی برای بازگوکردنِ حقیقت همان‌گونه که آن را می‌بینند بوده‌اند، یعنی بسط دادنِ روایت‌هایشان به نحوی که برای هر فرد معنایی داشته باشد. جوان‌ها از رسانه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند تا قصه‌های خود را گفته و درکِ خود را از حقیقت به اشتراک بگذارند و نیز بر روی همین شبکه‌ها دنبالِ حقیقت می‌گردند.

من آ‌ن‌قدر خوش‌شانس بودم که بتوانم به مکانی جدید بروم و فرهنگ‌های دیگری را تجربه کنم که درکم را از برخی افراد دگرگون کند، اما همه چنین پرش‌هایی نمی‌کنند. جوانان این فرصت را دارند تا از فضای جهانی یعنی رسانه‌های اجتماعی استفاده کنند تا درکشان را وسعت بخشیده و تحلیلگران انتقادیِ روایت‌های اشتباه باشند. آموختن این مهارت‌ها به دانش‌آموزان وظیفۀ بزرگ‌ترهاست.

بزرگ‌ترها می‌توانند به دانش‌آموزان دربارۀ راویانِ غیرقابل‌اعتماد، انگیزۀ شخصیت‌ها، و نیازِ هر قصه‌گوی خبره‌ای به خلقِ تنش‌ها و موانع آموزش دهند. درست مثل من که اخیراً برای دانش‌آموزانِ کلاسِ نویسندگیِ خلاقم، که نمایش‌نامه‌های ۱۰دقیقه‌ای می‌نویسند، توضیح دادم که یک داستان‌پردازِ خوب باید در ابتدای ماجرا موانعی جزئی بکارد که نشان‌دهندۀ اوجِ داستان باشند. پس، همان‌طور که من متوجه شدم، دانش‌آموزان در مقام منتقدان داستان نیز باید توجه کرده باشند که دونالد ترامپ بذرهای رسانه‌های خائن و انتخاباتِ دست‌کاری‌شده را از همان روزهای آغازین به‌عنوانِ موانعِ جزئی در داستانش پاشید تا هنگامی که داستان به پیش می‌رود، آن تنش‌ها و کسانی که آن‌ها را ایجاد می‌کردند بیشتر و بیشتر شبیهِ اشرار شده و خودش بیشتر و بیشتر مثلِ قهرمان شود. چون خودم یک داستان‌پردازم، می‌توانستم ورق‌خوردن پیرنگ را ببینم. همین مهارت‌ها را برای دانش‌آموزانم می‌خواهم، زیرا، زمانی که می‌خواهیم تفاوت میان قهرمان و شرور را تشخیص دهیم واقعیت‌ها کافی نیستند.



.

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی‌شود